حلمادولماحلمادولما، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

حلما دولما

ماه رمضون

      دختر شیرینم از وقتی اومدی همه روزام قشنگ شدن انگیزه پیدا کردم واسه زندگی ملوسکم امسال ماه رمضون یه رنگ و بوی دیگه ای واسمون داره آخه شدیم دو نفرو نصفی آی قربون فندقم بشم که با اومدنش شادی رو به خونمون آورده از اول ماه رمضون تقریبا هر روز خونه مامان جونیم چون مامانی از اونجایی که به کوچولوش شیر میده روزه نمی گیره واسه اینکه تنها نباشیم و مامان جونم تنها نمونه صبح ها سوار ماشینت(کاسکه)میشی و میریم اونجا البته چون هوا گرمه واسه اینکه شما خانم کوچولو خدایی نکرده گرمازده نشی زود میریم جونم برات بگه امسال اولین ماه رمضونته عزیزم که مصادف شده با تولد نیم سالگیت واما واکسن شش ماهگیت که کلا استرس ت...
8 تير 1394

درد دلهای مادرانه

امروز 18 خرداد 93 بدترین روز عمرم بود آخه دکترا میگفتن گل نشکفته من ممکنه پرپربشه دارم دیونه میشم درد شکم از یه طرف امونم و بریده حرف دکترا از یه طرفه دیگه برام آپاندیس تشخیص دادن که باید فوری عمل بشم ولی امکان نداره من میمیرم اگه فرشته کوچولوی من طوریش بشه خدا خودت کمکم کن مامانی دوس ندارم این خاطره بد بیشتر از این ثبت بشه فقط همین قدر بدون اگه شده نه ماه تموم درد میکشم ولی زیر تیغ جراحی نمیرم که واسه کوچولوی  من آسیبی نرسه ساعت نه شب دردم کمتر شده بود وقتی با دکتر خودم خانم تقی زاده تماس گرفتم ایشون گفتن وقتی دردت کم شده علامت خوبیه و جای نگرانی نیس تا صبح درد داشتم ولی رفته رفته کمتر شد خدایا همه دکترای خوبو خودت حفظ کن  و خ...
6 تير 1394

دختر که باشی

      دختر که باشی نفس بابایی لوس ِ بابایی عزیز دردونه بابایی حتی اگر بهت نگه . دستت رو میذاره روی چشماشو میگه : این تویی که به چشمای من سوی دیدن میدی خلاصه دختر یک کلام .... نـــفــــس بـــابــــاســــت ...   ...
5 تير 1394

مسافرت دایی جون وسوغاتی

شیرینی زندگیم از وقتی اومدی دنیا و آدماش یه رنگ وبوی تازه ای برام پیدا کردن به مامانا با احترام بیشتری نگاه میکنم هر جا یه بچه کوچیک میبینم انگار یه فرشته از آسمونه وقتی چشمای قشنگتو باز میکنی و خیره تو چشام نگاه میکنی میخوام دنیا رو به پات بریزم فرشته زندگیم عاشقتم  همه بهترینا رو برات خواهانم خدای خوبم خودت مواظب همه کوچولوها باش و دخترک نازمم رو همیشه زیر سایت حفظ کن خلاصه این که دنیا رو برام زیبا تر کردی گل نازم ازت ممنونم که با اومدنت لیاقت مادر بودنو بهم دادی امروز 20اسفند 1393 که مصادف با 72 روزگی فرشته زندگیم هست دکتر دایی از طرف دانشگاه برای ارائه مقاله ای که پذیرفته شده میره  ترکیه و شما خانم خوشگل تنها کسی هستی که د...
25 اسفند 1393

مناجات نی نی

  خدا و کودک کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید، اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: در میان تعداد بسیاری از فرشتگان،من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد اما کودک هنوزاطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه،گفت : اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند. خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شا...
7 دی 1393

دختردارشدم من

امروز یکشنبه 28خرداد 93 وقت دکترداشتیم من و بابایی رفتم مطب و خانم دکتر تقی زاده برامون سونو نوشت ماهم رفتیم واسه سونوگرافی به مرکز سونوگرافی دکتر ادهمی با خبرای خوبی که در انتطارمون بود خبر خوب اول اینکه جوجه کوچولوی من 11هفته و 4 روزه شده واما خبر خوب دیگه اینکه جوجه من دخمله هورررررررررا وای مامانی نمی دونی از خوشحالی اونقدر خندیدم که شکمم بالا پایین میشد بیچاره دکتر ادهمی نمی تونست سونوگرافی کنه واسه همین دست از کار کشید تا من خندم تموم بشه خدایا شکرت به خاطر همه چی شکر شکر که بهم دختر دادی تا جای خواهر نداشتمو بگیره تا مونسم باشه تا سنگ صبورم باشه خلاصه که خدا جون عاشقتم دختر قشنگم دوست دارم انداره تمام دنیا دوست دارم مامان تصد...
28 خرداد 1393

اولین سونو حاملگی

سلام نفس مامان باورم نمیشه یه فرشته تو وجودمه خدااااااااااااااااااایا شکرت به خاطر این که این لیاقتو بهم دادی حسی رو که دارم اصلا قابل وصف نیس خدایا من که ناشکری نمی کنم فقط ازت یه بچه سالم می خوام یعنی سالم باشه دختر باشه هرچی میخواد باشه عسل من تو این عکس 6هفته و 4روزه هست الهی مامان قربونش بشه ...
31 ارديبهشت 1393

فرشته کوچولو تو دلم جاگرفت

  سلام مامانی امروز دیگه واقعا تصمیم گرفتم کار وبلاگتو شروع کنم ,دختر نازم امیدوارم منو به خاطر این تاخیر چند ماهه ببخشی راستشو بخوای از اون روزی که فهمیدم یه فرشته کوچولو تو دلم جا گرفته میخواستم وبلاگ نویسی رو شروع کنم ولی خب مامانی خیلی تنبله . قشنگترین اتفاق زندگیم اون روزی که فهمیدم دارم مامان میشم دل تو دلم نبود من وبابایی دو تایی رفتیم واسه آزمایش نمی دونم چی حسی بود که منو وادار می کرد منتظر  دکتر نباشم و خودم برم آزمایش بدم. مامانی ,بیچاره کادر آزمایشگاهو کلافه کرده بودم فرداش هر یه ساعت زنگ میزدم که نتیچه چی شد بالاخره ساعت حدودای 12بود که جواب رو بهم دادن البته تلفنی خدای من باورم نمیشد وقتی فهمیدم تو اومد...
20 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حلما دولما می باشد